نماز يعني به ديدار معبود رفتن؟
نماز يعني به ديدار معبود رفتن؟
نماز يعني به ديدار معبود رفتن؟
در نماز به چه مینگریم؟
خداوند نعمتهای گوناگون و متعددی به او داده است که او نه تنها هیچ کاری در برابر او نمیتواند بکند، بلکه حتی از تشکر این نعمتهایش هم در برابر او عاجز است! این همه نعمت که به او داده است، تازه علاوه بر اینها این توفیق را هم به او داده است که افتخار {صحبت کردن با خودش} را هم به او داده است! انسان از این همه نعمتی که خداوند به او داده است و ناتوانی او در برابر خداوند که حتی ناتوانتر از اینست که از او تشکر کند، در خجالت عجیب و شگرف و عمیقی فرو میرود. بصورتی که جرات نمیتواند بکند که در هنگام صحبت با او (که عملأ به بهترین صورت در نماز به ظهور میرسد) بطرف او نگاه کند و از شدت شرم و خجالت سرش را بطرف زمین نگه میدارد.
اما انسانهای آیندگان که علاوه بر این مطالب به مطالب جدیدی هم دست مییابند و مطلع میگردند که خداوند دارای عظمتهای دیگری هم هست: {خداوند با اطلاع از ناتوانی انسان در برابرش (چرا که او خودش بشر را آفریده است – همانند همه چیز- و به تمام وجود بشر آگاه است) و در همان زمانی که بشر را خلق کرد میدانست زمانی که بشر در برابرش قرار گیرد با اطلاع از فقط همین مقدار(!) ناتوانی و کوچکی خودش در برابر خداوند، به شدت دچار شرمندگی و حقارت میگردد. اما خداوند به انسان رئفت خود را، رئوف بودنش را هم نشان داد و انسان را آگاه کرد (این آگاهی در انسانهای آینده مشخص شده است و آنان کاملأ به این موضوع مطلع و مطمئن هستند) که علیرغم اینهمه اختلاف انسان با خداوند ولی خداوند به شدت رئوف و مهربان و دوستدار و علاقهمند به مخلوقاتش مخصوصأ اشرف مخلوقاتش (انسان) است. بطوریکه همان عظمتی که در قدرت خداوند است، همان عظمتی که در علم خداوند است، همان عظمتی که در زیبائیهای او وجود دارد، همان عظمت هم در مهربانی و علاقهمندی و دوستدار بودن او وجود دارد. پس انسان علیرغم این همه {اختلاف عجیب و باورنکردنی (که البته حقیقت دارد اما بعلت شدت اختلاف، عبارت باورنکردنی بهتر از هر کلمهای گویای مطلب است) بین انسان و خداوند} اصلأ لازم نیست حتی وقتی که در برابر عظمت او میایستد از خداوند خجالتی بکشد، زیرا همان عظمت و شکوهی که در علم و قدرت و زیبائیهای او وجود دارد همان عظمت در مهربانی و رئوف بودنش و علاقهمندی او به بشر وجود دارد. این موضوع مطلبی نیست که بتوان با مثال زدن قدرت قهم بشر را در درک این مطلب بالا برد، زیرا که 2 موضوع بیمثال و بیهمانند یعنی بشر و خداوند چیزی شبیه ایندو غیر از خودشان وجود ندارند که آنها را مثال بتوان زد! درنتیجه بشر آینده با این آگاهی و درک بیشتر از خداوند در نماز با کمال شوق و میل بطرف معبودش نگاه میکند و میخواهد وقتی که این توفیق عجیب و باورنکردنی را بدست آورده است که با خداوند (بینهایت مطلق در همه چیز) صحبت میکند به او نگاه کند. هرچند {نگاه او} نه با نگاه دو چشم فیزیکی بلکه با نگاه عقل و اندیشة برتر و علم و آگاهی است. میخواهد به او، به خداوند، نگاه کند تا بلکه هرچه بیشتر از وجود در محضر خداوند بهرهمند شود. زیرا که او از زمان بچگی آموخته است «هرچه دوست دارد (در زمان کودکی مادر و پدرش، در زمان جوانی همسر و معشوقش – با توجه به اینکه انسانهای آینده با عمل به علم و دانش تا زمان مرگ، پیر و فرتوت نمیشوند- و اکنون در زمان سنین بالاتر معبودش که خداوند است) باید به او بنگرد تا از محضر او بهرهمند شود» تا بتواند بهر طریقی که بتواند به هدفش نزدیکتر گردد. درنتیجه آنها در زمان نماز که بیشترین زمانی است که میتواند به خداوند نزدیک گردد با کمال میل و رغبت و هیجان و شوق محو خداوند میگردند. هرچند آنان میدانند بشر در هر زمانی نمیتواند یکسان به این قدرت از {شدت بالای میل و رغبت و هیجان و شوق} برسد. اما جالب اینست که آنان برای این مشکل هم راه چارهای پیدا کردهاند. آنان با اطلاع از اینکه خداوند و هر آنچه در شدت مقام و قدرت و علم بالائی از او باشد (مانند 14 معصوم) این توانائی را دارند که به او این خواستهاش را (میل و رغبت و هیجان و شوق) را بدهند. درنتیجه در زمان نماز از خداوند میخواهند که این لذت بینظیر و بیمانند را به انسان بدهد. آن انسانها با فرا رسیدن زمان نماز دچار هیجان و شوق و شادی شدیدی میگردند که: «باز امروز این سعادت نصیب آنان خواهد شد که خواهند توانست به این سعادت و مقام عظیم نائل شوند که با خداوند همکلام گردند.» هرگاه یکی از آن انسانها به سنی از بلوغ و آگاهی از علم و دانش برسد که برای اولین بار این لذت را احساس کند دیگر هرگز نمیتواند این احساس را فراموش کند و نسبت به آن کم اهمیت باشند. همان یکبار احساس عجیب و باور نکردنی این لذت، او را برای همیشه مسحور و شیفتة این مقام و توفیق میکند. اگر فرد دیگری از آن انسانها که هنوز به این علم و دانش نرسیده است که توان درک چنین لذتی را داشته باشد از او بپرسد:
مگر شما چقدر در نماز دچار لذت و هیجان میشوید که همیشه با اینچنین شوق و هیجان بطرف نماز میروید؟؟؟
انسان برتری که این لذت را احساس کرده چنین پاسخ میدهد:
علت اینکه شما هنوز نتوانستهاید چنین لذتی را درک کنید اینست که لازم است علم و دانش خود را در هر جنبهای افزایش دهید. در صورت افزایش علم و دانش قطعأ خواهید توانست این لذت را درک کنید. اما اکنون من نمیتوانم کلامی به شما بگویم تا این لذت را درک کنید زیرا اولأ چند کلام ناقل مقدار بیشماری علم نیستند(که از طریق آن چند کلام آن مقدار علم را به شما منقل کنم)! و ثانیأ لذتی که شما تاکنون درک نکردهاید من چگونه آن را به چیزی تشبیه کنم؟ شما که تاکنون لذتی بیشتر از 200 واحد لذت (در آن زمان برای لذت واحد اندازهگیری اختراع کردهاند) را درک نکردهاید، درحالیکه لذت آن خیلی بیشتر از 200 واحد است. باضافه این مقدار لذت مقداری ثابت نیست همانطوریکه علم حد و مقدار ثابت و حد ومرزی و آخری ندارد این لذت هم بسته به میزانی که بشر به آن دست یابد از آن بهرهمند میگردد. تنها راه اینست که این ارتقاء قدرت در درک لذتها را با مثالی که در زمان بلوغ دست یافتید تشبیه کنم، هرچند مثالی ضعیفی است اما تنها مثال ممکنست. شما تا زمانی که نسبت به جنس مخالف تمایل خاص و شدیدی نداشتید (مثلأ قبل از 15 سالگی) در صورت آگاهی از اینکه دو انسان جنس مخالف به عشقبازی مشغول هستند، از اینکه آنان به رفتار و کارهائی مشغول هستند که عجیب و غیرعادی است کنجکاو میشدید و تمایل به آگاه شدن از اینکه
1. چرا آنان چنین به یکدیگر علاقهمند هستند؟؟
2. جرا آنان اینچنین با یکدیگر مخلوط میشوند؟؟
3. مگر چه چیزی از این رفتار و گفتار غیرعادیشان نصیب آنان میگردد؟؟
با دقت بیشتر شما در رفتار آنان و از نحوه رفتار و گفتار آنان کنجکاو میشدید، هرچند علم و آگاهییتان بیشتر میشد اما تا زمانیکه احساس تمایل و علاقه به جنس مخالف (آنهم نه هر مخالفی بلکه مخالفی که مورد توجه و علاقه و ارزش شما باشد) در شما ایجاد نشده بود و سپس اولین باری که به آن انسان جنس مخالف دست یافتید و با او همبستر شدید و متوجه شدید چه لذتهائی وجود دارد و او از آنها بیخبر بوده است افسوس خوردید که ایکاش زودتر از این لذتها بهرهمند میشدم، اما بهرحال مهم نیست از این به بعد تا آخر عمرم محال و غیرممکن است، خودم را از این لذت بیبهره کنم و بلکه بیشتر، همیشه سعی میکنم بهر بهانهای به این وصال و لذت برسم و معشوقم را تشویق کنم با من خلوت کند! بیش از این نمیتوانم توضیحی به شما بدهم. فقط این راهنمائی را به شما میتوانم بکنم باید شما خودتان بخواهید که به این لذت برسید و این بجز با افزایش علم و دانش در هر زمینهای مقدور نیست زیرا معبود ما در در بینهایت علم و دانش است و اگر بخواهیم به او نزدیک شویم باید علم و دانش خود را افزایش دهیم. آیا یک {دختر زیبا تمیز ثروتمند تحصیلکرده زیبا اندام سفیدرو قدرتمند و ورزشکار} به یک {پسر زشترو کثیف بیسواد چاق فقیر ناتوان ضعیف} اجازه میدهد حتی به او نگاه کند؟ چه برسد به اینکه به او کمی نزدیک شود؟ چه برسد به اینکه دست او را ببوسد؟ چه برسد به اینکه با او همبستر شود؟؟ و لذت همبستری را به او بدهد؟؟ این آخرین کلام بود.
نماز يعني به ديدار معبود رفتن؟
پاراگراف بالا افکاري است که تقريبا تمامي افراد در هنگام برخورد با مباحث مذهبي به ذهن انسان ميرسد. (البته غير از افراديکه در خانوادهاي با طرز تفکر مذهبي سنتي بزرگ شدهاند که به گونه ديگري فکر ميکنند)
ولي يک سوال، اگر ما جزءگروهي از افراد جامعه هستيم که در خانوادهاي با طرز تفکر مذهبي سنتي بزرگ نشده ايم يا بهر حال طرز تفکر ما مذهبي سنتي نيست و بيشتر طرز تفکر روز جامعه (تا حدودي غربي) را داريم اين سوال را چگونه ميتوان پاسخ داد « ما سالها اينگونه فکر کردهايم يعني در برخورد با افرادي که از نماز صحبت ميکنند فورا افکار فوقالذکر به ذهن ما خطور ميکند (آن فرد يا ميخواهد خودنمائي کند که به پول يا مقامي برسد يا عمر خود را در کاري بيهوده تلف کرده و پس از اين همه سال به چه نتيجه رسيده است؟)
يا اينکه از کسي که اهل خودنمائي و ظاهرفريبي نيست بوده سوال کردهايم «معبود يعني چه؟» گفته است يعني خداوند- کسي که ميپرستيم . ولي چنين پاسخي مثل اين است که در پاسخ فردي که سوال کرده ماشين چيست و من تاکنون ماشيني نديدهام؟ پاسخ دهيم ماشين يعني اتومبيل يا خودرو يا وسيله حمل و نقل! ولي کسي که تاکنون ماشيني نديدهاست اين پاسخ هيچ رفع ابهامي براي او نکرده است و همچنان سوال در ذهن او بيپاسخ مانده است!
ولي اکنون شايد بتوان به اين سوال پاسخ داد. ولي قدم اول اين است که« ما که سالها اينگونه فکر کردهايم و به هيچ نتيجهاي نرسيدهايم آيا موافق هستيد يکبار به گونه ديگري فکر کنيم؟يکبار فکر کنيم شايد واقعيت طور ديگري باشد! يعني واقعيت موضوع سومي باشد! يعني نه { نماز يعني به ديدار معبود رفتن } و نه {خودنمائي و جانماز آبکشيدن}باشد بلکه طور سومي باشد! مثلا چطور؟
اينطور: اگر به يک بچه 9-10 ساله (که تقريبا فاقد احساس خاصي به جنس مخالف است و حداکثر احساس او به جنس مخالف کنجکاوي است) از کيف و لذتي که نه از رابطه جنسي با جنس مخالف بلکه فقط از لاس (!!) زدن با جنس مخالفي که دوست آدم است گفتگو و تعريف کنيم، چنِن بچهاي اصلا بيشتر از 90% صحبتهاي ما را درک نميکند و صحبتهاي ما را بيهوده و بيفايده و بيسر و ته و خسته کننده تصور ميکند! لذا بهتر است موضوع نماز را از ديدگاه سومي بررسي کنيم ولي با چه ابزاري ؟ ما که اکنون مانند همان بچه هستيم و چيزي که ناکنون نخوردهايم چگونه مزه آن را – حتي کمي_ درک کنيم؟ باضافه ما که اکنون از دسترسي به انسانهاي برتر از خود (14 معصوم) محروم هستيم و هيچکدام از آنها نيستندتا از آنان بپرسيم! قرآن هم که تفسيرهاي مختلفي دارد و هر کسي به گونهاي تفسير ميکند! تازه از کجا به صحت آن تفسيرکننده مطمئن باشيم؟ پس بالاخره چکار کنيم؟
اولا اگر به صحت هر (!) کسيکه قرآن تفسير ميکند اطمينان نداريم پس حداقل خودمان قرآن بخوانيم و پس از هر مطلب کوچکي از آن مدتي تفکر کنيم . ولي مهمتر از همه خداوند به انسان ابزاري داده که هيچ موجود ديگري تقريبا ندارد«عقل و انديشه» پس به کمک عقل و انديشه نماز را بررسي کنيم (اتفاقا در همين موضوع قرآن نيز بسيار تاکيد کرده و مکرراّ گفته است آيا نميانديشيد و تعقل نميکنيد!)
اکنون براي درک جمله «نماز به ديدار معبود رفتن است» بجاي کلمه «معبود» کلمه «معشوق» را ميگذاريم. پس جمله ميشود=«به ديدار معشوق رفتن» براي درک کلمه معشوق آن را معادل همسر خود تصور نکنيم (مگر استثناّ اگر تازه ازدواج کردهايم) زيرا به علت فاکتورهاي مختلفي که توسط افکار منفي اعمال ميشوند و اکثر افراد راههاي خنثي کردن آنرا نميدانندکلمه همسر چندان مشابه کلمه معشوق لذتبخش و هيجانانگيز نيست. پس همان کلمه معشوق را تصور و ارزيابي کنيم:
معشوق کسي است که از جنبههايي که ما فاقد آن هستيم آن جنبهها را در حداکثر مقدار خود دارد مثلا اگر ما مرد هستيم پس جندان داراي جنبه زيبائي و لطافت و لذت نيستيم پس معشوق ما بايد داراي اوج و حداکثر (در حد درک ما کافي است و بيشتر نيازي نيست) خصوصيت زيبائي و لطافت و لذت باشد يا اگر ما زن هستيم و چندان داراي جنبه «قدرت و شکوه و ايجاد حالت لذت بخشي ناشي از آن» نيستيم پس معشوق ما بايد از جنبه قدرت و شکوه و لذت ناشي از آن در اوج و حداکثر باشد ولي البته يک خصوصيت مشترک در هر دو اين حالت است که معشوق « بسيار بسيار علاقهمند و دوستدار ما است» .
اکنون اگر قرار باشد که ما به ديدار معشوق خود برويم و او را ببينيم و در آغوش بگيريم و مدتي با او باشيم اين لحظات چقدر هيجانانگيز و چقدر لذتبخش است!!
اکنون نکته مهم ديگري را بررسي کنيم به کمک مثالي : اگر ما مرد هستيم و از نظر زيبائي و لطافت تقريبا چيز چندان مهمي نداريم و به دنبال معشوقي هستيم که از نظر زيبائي در اوج باشد و در عين حال شديداّ دوستدار و عاشق ما باشد مسلماّ چنين معشوقي دوست دارد که ما نيز از نظر «قدرت و شکوه و ايجاد حالت لذتبخشي ناشي از آن » در اوج باشيم و مسلم است که تقريباّ هيچکدام از ما اينطور نيستيم و به علت همين کمبودي که داريم و به اضافه کمبود دوم و آن اينکه همين معشوق ما وقتي که از از نظر زيبائي در اوج باشد مسلماّ دوست دارد که ما نيز از نظر زيبائي در اوج باشيم ولي با کمي فاصله از او عقبتر (نه خيلي فاصله!) و بهر حال از اين نظر هم خيلي از او دور نباشيم. مثلا اگر ما مرد بسيار زشت و بدهيکلي باشيم چطور جرات ميکنيم (البته از ته قلب نه از نظر ظاهر ) يک معشوقه بسيار زيبا را در آغوش بگيريم!!! و حتي اگر با کمال پرروئي او را در آغوش بگيريم وقتي که معشوق به ما بگويد «من تو را بسيار دوست دارم» مسلماّ ميدانيم از نظر زيبائي از ما اگر متنفر نباشد خيلي در حق ما لطف کرده و از اين نظر ذرهاي علاقه به ما ندارد!
پس اگر فرضأ چنين معشوق ايدهآلي در برابر ما ظاهر شود و بسيار دوستدار ما باشد به علت 2 نقص و کمبود مهم زیر در ما چندان لذتي از حضور در برابر اين معشوق نميبريم:
1-آنچه که معشوق از ما توقع داردکه ما در اوج و حداکثر باشيم و نيستيم.
2-آنچه که معشوق از ما توقع دارد چندان از او دور نباشيم بلکه فقط کمي از او عقب تر باشيم. هرچند نياز نيست در اوج باشيم ولي بسيار به او نزديک باشيم . اتفاقا اگر او هم چنين چيزي نگويد ما خودمان وقتي در محضر او هستيم شرم و خجالت ميکشيم! پس باز از حضور در برابر آن معشوق چندان لذت نميبريم و باز هم در اين شرايط بظاهر ايدهآل باز هم افسوس ميخوريم .
ولي نکته حساس در اين است که معبود چندگام بزرگ از معشوق جلوتر است (پس ما وقتي معبود را به معشوق تشبيه ميکنيم در حقيقت از چند جنبه او را کوچکتر کردهايم هرچند سوءنيتي نداشتهايم بلکه فقط به اين علت که نميتوانيم معبود را درک کنيم و آن هم ناشي از اين است که درک صحيح و کاملي حتي از خود معشوق هم نداريم):
معبود علاوه بر خصائص معشوق يعني هم از نظر زيبائي جميلو لطافت لطيفدر اوج و حداکثر است ...
«آنهم خيلي بيشتر از آن که در حد درک و تصور ما باشد . با يک مثال بهتر ميتوان موضوع را درک کرد : فرض کنيم يک دختر جوان و بسيار زيبا که ما مثلاّ در فلان مجله ديدهايم از نظر ما در حداکثر زيبائي است و بيشتر از آن را نميتوانيم تصور کنيم ! آيا ميتوانيم تصور کنيم؟
و از نظر قدرت قوي جبار وشکوه و عظمت عظيمدر اوج و حداکثر است:
1) هر دوي اين خصائص را باهم دارد در حالي که معشوق فقط يکي از اين دو خصوصيت را داشت و هر دو را باهم نداشت .
2) بلکه اين خصائص را خيلي بيشتر از حد درک و تصور ما دارد يعني نه فقط در حداکثر درک و تصور ما بلکه در حداکثر واقعي چه در تصور ما باشد و چه در تصور ما نباشد
3) جالبتر آنکه اين خصائص را براي هميشه دارد و هرگز آن « زيبارو» ذرهاي از زيبائي خود را از دست نميدهد و براي ابد و هميشه زيبا است!! و اين زيبائي را هميشه داشته است : هو الاول و هوالاخر
4) علاوه بر اينکه مانند معشوق دوستدار و علاقهمند شديد ما است اين علاقه و دوست داشتن هميشگي است حبيب کاملا مطمئن هستيم هرگز با گذشت زمان ما را رها نميکند . اگر ما او را رها نکنيم او ما را هرگز رها نميکند . البته اگر او را نيز رها کنيم پس از مدتي او نيز ما را رها خواهد کرد ولي به محض بازگشت ما به او بلافاصله به ما برميگردد و اصلا ناز نميکند . اگر بازگشت ما واقعي باشد «توبه واقع واقعي » او فورا ما را ميپذيرد تواب. باضافه اين علاقه و دوست داشتن شديد در هر شرايطي است و تابع شرايط محيط قرار نميگيرد. ميگويند در داستاني که به احتمال قوي واقعي بوده است « يک فروشنده لباس يک شاگرد داشت که پسر جوان زيبا و خوش هيکلي بوده است. خانمي پس از خريد لباسهائي از آن مغازه به فروشنده ميگويد لباسها را (چون زياد است )به منزل او بياورند. فروشنده به شاگرد خود ميگويد آن کار را انجام دهد. پس از ورود آن پسر به منزل خانم او را به چاي دعوت ميکند .در ضمن صرف چاي خانم فورا باب مذاکره را باز کرده تا پسر را علاقهمند به خودش کند ولي پسر که ميدانست اينجا جاي اينکارها نيست وانمود ميکند که متوجه موضوع نميشود. بالاخره خانم واضحا از او ميخواهد که با او روي هم بريزد! ولي وقتي پسر قبول نکرد خانم تهديد کرد اگر قبول نکند فرياد خواهد زد که آن پسر در منزل مزاحم او شده است و قصد تجاوز به او داشته است. پسر متوجه شد که ظاهرا راه ديگري ندارد ولي چون به قبح کار مطمئن بود باز هم يک بار ديگر فکر کرد شايد راه حلي به ذهنش برسد و براي اينکه بتواند فکر کند از آن زن خواست که بتواند به دستشوئي برود. در همين مدت راهي به ذهنش رسيد! او در دستشوئي خودش و لباسهايش را آلوده به کثافات کرد. پس از برگشت از دستشوئي خانم با عصبانيت از پسر خواست منزل را ترک کند.» نکنه در اين است : همين عاشق و معشوقهاي متداول اگر يکديگر را در بعضي شرايط ببينند ( مثل وقتيکه بهر دليلي فرد به آلوده به کثافات باشد يا بسيار عرق کرده باشد يا در اثر بعضي بيماريهاي خاص ظاهر مشمئز کنندهاي پيدا کرده باشد) از ديگري فرار ميکنند!!! ولي خداوند – معبود- اينطور نيست . در هر شرايطيطالب، منتظر و علاقهمند ما است!
ولي اينجا افکار منفي (افکار ضعیف و قدیمی) اعتراضي دارند : « به چه دلائلي تو ميگوئي که خداوند عاشق ما است؟ با اينهمه مشکلات و مسائل در جامعه براي ما انسانها! » .
دلائل فراواني وجود دارد از جمله اينکه:
1) چرا اينهمه تفاوت و اختلاف در جامعه وجود دارد هرچند بسياري از آنها ناشي از تصميم انسانها است نه خداوند ولي علت بسياري از تفاوتها و اختلافات اين است که اگر اختلاف نبود انسان به دنبال تکامل خود نميرفت و ثابت و ساکن ميماند. اختلاف و تفاوتها باعث شده که انسان به دنبال تکامل خود برود. اگر زنان زيبائي که متناوبا در تلوزيون ماهواره ديده ميشوند (البته آنها هم زيبارويان خود را نشان ميدهند نه هرکسي را) نبودند بسياري از زنان بینندة آن برنامهها فقط به اندکي آرايش کردن خود بسنده ميکردند و بقيه وقت خود را به غيبت وکارهای کمارزش صرف ميکردند . همينطور فنآوری پيشرفته (البته نسبت به فنآوری ما) که در بسياري از کشورها هرکدام در بعضي موضوعات پيشرفته هستند، نبود بسياري از مردان نيز بجاي علم و دانش آموزي وقت خود را به کارهاي کمارزش و بيفايده تلف ميکردند.
2) خداوندي که چنين در اوج و قدرت و شکوه است که کهکشانهاي فراواني را آفريده که کم کم با اينهمه فنآوری کم کم به اين عظمت پي ميبريم . ما اصلا در برابر اينهمه کهکشانها عجيب و باورنکردني هيچ مطلق هستيم خداوند چطور اجازه داده است -که ما به اين ناچيزي در برابر عظمت مخلوقاتش تازه، نه در برابر خداوند! حتي صفر مطلق هستيم- که به محضر او برويم !! و حتي بيشتر به ما اجازه داده است که در محضر او صحبت کنيم!! آنهم به اين سادگي به محضر او برويم که فقط با وضو گرفتن به اين سادگي و با گفتن چند جمله (اقامه قبل از نماز) . در حاليکه پيدا کردن چنين سعادتي در تمامي طول عمر هر انساني اگر شانس بياورد حتي يکبار هم در طول عمر سعادت عظيم و باورنکردني است ولي با اين وجود اجازه داده است « نه در تمامي طول عمر يکبار بلکه روزي 5 بار!! » تنها دليل چنين اجازهاي اين است که « خداوند عاشق ما است.»
ولي يک سوال : اگر ما نميتوانيم از چنين سعادتي (نماز) استفاده کنيم دليل اشکال از آن سعادت است يا دليل « لزوم ما به جديت در کسب و استفاده از آن سعادت است»؟ اگر يک بچه 5 ساله و کوچک يک موشک فضاپيما بلکه بشقاب پرنده در اختيار دارد و هر روز وارد آن ميشود ولي هرگز نتوانسته است آن را به پرواز در بياورد ايراد از آن موشک يا بشقاب پرنده است!!! بلکه آن بچه بايد ضمن کسب علم و دانش در هر زمينهاي خصوصا از خودآموزي که در هر جاي آن بشقاب پرنده وجود دارد استفاده کند و آن را بياموزد.
3) اکنون که کمي به مفهوم معبود آشنا شديم آنهم به کمک مفهوم معشوق. در ادامه بايد گفت جالب اين است که معبود اصلا توقع از ما ندارد ک از جنبه زيبائي و لطافت يا قدرت و شکوه در اوج باشيم فقط توقع دارد که ثابت و ساکن و بيحرکت نباشيم و به رفع کمبودهاي خود اقدام کنيم و حرکت کنيم (از ما حرکت از خدا برکت) آنهم در حد توان خودمان نه بيشتر. عليرغم اينکه ميداند ما از اين جنبهها بسيار نقص و کمبود داريم ولي در عين حال بسيار زياد ما را دوست دارد و عاشق ما است ! دليل عاشق بودن او « حبيب» اين هم است که علاوه بر اجازه ملاقات با او، در اين ملاقات اصرار ميکند! (نماز) واقعا خندهدار است بجاي اينکه ما اصرار کنيم او اصرار ميکند!! آنهم روزي 5بار !! در حاليکه بايد برعکس باشد با اينهمه کمبودي که ما داريم و عظمتي که خداوند دارد ما بايد اصرار کنيم نه او ! ولي موضوع در اين است که ما از شدت ناچيزي خود و عظمت خداوند بيخبريم ولي خداوند از شدت ناچيزي ما و عظمت خود مطلع است. شايد بهترين تشبيهي که بتوان در مورد علاقه خداوند به انسان گفت علاقه مادر و پدر به فرزند است مسلماّ پدر و مادر واقعي. چون بسياري از والدين هستند که واقعا علاقهاي به فرزند خود ندارند بلکه از روي اجبار خود را مجبور به کمک به فرزند خود ميبينند. والديني که واقعا فرزند خود را دوست دارند در عين حاليکه از هيچ نظر محتاج فرزند خود نيستند از هر نظر به فرزند خود و پيشرفت او علاقه دارند و توقع هيچ کمکي از فرزند خود ندارند. تنها به اين علت که فرزند جزئي از وجود آن پدر و مادر است فرزند را دوست دارند . هرچند احترام و ابراز علاقه و حرفشنوي و اطاعت «تقوا» فرزند به والدين سبب علاقه بيشتر و کمک بيشتر والدين به فرزند ميشود ولي حتي اگر فرزندي احترام و علاقه به والدين نداشته باشد بازهم والدين حداقل کمک و حمايت از فرزند خود ميکنند. انسان نيز جزئي از وجود خداوند است و علاوه بر مخلوق بودن مانند ساير مخلوقات خداوند از روح خود در کالبد انسان دميده است که اصل ارزش انسان و برتري انسان به ساير مخلوقات همين روح خدايي انسان است نه بدن و جسم او.
منبع:www.thought-way.com
ارسالي از طرف کاربر محترم : omidayandh
/ع
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}